فرهنگ و هنر

شاه، شش سال پس از کودتا: مصدق منابع درآمد ما را خشکاند/ اگر مصدق هم نبود ما نفت را ملی می‌کردیم

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در نوروز ۱۳۳۸ یکی از خبرنگاران روزنامه‌ی «فیگارو»ی فرانسه به ایران آمد و مصاحبه‌ی مفصلی با شاه انجام داد. او در این مصاحبه پرسش‌های مهمی را در مورد سوءقصد به جان شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، ترک کشور توسط او در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ و در نهایت کودتای ۲۸ مرداد و نظر شاه در مورد مصدق مطرح کرد. متن کامل این مصاحبه در سه شماره‌ی پی‌درپی روزنامه‌ی اطلاعات در تاریخ ۱۶ تا ۱۹ فروردین ۳۸ منتشر شد. در ادامه بخش‌های کوتاهی از آن گفت‌وگو را می‌خوانیم:

آیا ممکن است از لحظات حساسی که موجب تغییراتی در اعلیحضرت شده باشد مطالبی بفرمایید؟

چنین تاریخ و لحظه‌ی مشخصی در زندگی من وجود ندارد. من اصلا تغییر نکره‌ام. وقتی شما از لحظات حساسی صحبت می‌کنید آیا حادثه‌ی معینی را در نظر دارید؟

بلی منظورم سوءقصد چهارم فوریه‌ی ۱۹۴۹ [۱۵ بهمن ۲۷] است. ممکن است بفرمایید این حادثه را چگونه گذراندید؟ در این باره نظریات خیلی متفاوت است.

چیز خارق‌العاده‌ای اتفاق نیفتاد. من ناراحتی‌های بزرگ‌تری را حس کرده و گذرانده‌ام. آن روز من می‌خواستم در مراسم هجدهمین سال تاسیس دانشگاه تهران حاضر شوم؛ از اتومبیل پیاده شدم تا به جایگاه بروم در طرفی وزرا، مدیران کل و رجال ایستاده بودند و در طرف دیگر روزنامه‌نگاران. من سرم را پایین انداخته بودم و فکورانه جلو می‌رفتم که ناگهان احساس کردم چیزی به گونه‌ام خورد. در همان وقت هم صدایی شنیدم. سرم را بلند کردم و در دومتری خود در صف روزنامه‌نگاران جوانی را دیدم که اسلحه‌اش را به طرف من گرفته بود. فورا تصمیم گرفتم خودم را روی این شخص بیندازم اما در همین حین او فرصت پیدا می‌کرد که درست به طرفم تیراندازی کند. به نظرم رسید روی زمین دراز بکشم یا سعی کنم از دسترس او دور شوم، ولی در هر حال من هدف خوبی برای او می‌شدم. اما من در همان‌جا که بودم عملیات یک بکسور را تقلید کردم و همین حرکات باعث نجات من شد. همه‌ی این حوادث با سرعت بی‌سابقه‌ای گذشت؛ هفت هشت ثانیه بیش‌تر بین اولین و ششمین تیر فاصله نبود. اما من در همین فاصله‌ی کوتاه توانستم ببینم، بفهمم، تصمیم بگیرم و عمل کنم. بعدها که یاد این موضوع می‌افتادم بازی سرنوشت به نظرم عجیب می‌آمد.

عکس‌العمل جمعیت و بالاخص حاضرین در آن محل چه بود؟

سوال شما چندان مطبوع طبع من نیست زیرا چیزهایی را به خاطرم می‌آورد که مایلم فراموش کنم. من اسم کسی را نمی‌برم لکن از میان کلیه‌ی کسانی که دور من بودند هیچ‌کس کنار من نماند. من هدف تنها و مشخصی بودم که در روشنایی خورشید جلوی قاتل ایستاده بودم. او هم ناگهان تنها ماند. ما در مقابل هم بودیم؛ فقط من و آن که می‌خواست مرا بزند.

داستان را خوانده بودم اما خیال می‌کردم درباره‌ی آن غلو شده است بدین ترتیب در کلیه‌ی سوءقصدهای تاریخ همین وضع وجود داشته است و هیچ‌کس…

هیچ‌کس، مطمئن باشید. آن کسی که من بیش‌تر از همه روی او حساب می‌کردم بعد از مدتی پیدا شد، آن هم در صدمتری محل حادثه. رفته بود زیر چرخ‌های یک کامیون. تجربه‌های خوبی است. آن‌چه در ایران اتفاق افتاد همان‌طور که گفتید در تمام جهان یکسان است.

تیرها به کجا اصابت کرد؟

سه تیر اولی به کلاهم خورد. چهارمی به گونه‌ام اصابت کرد. به نظرم توانسته بودم به‌خوبی از دو تیر آخری جا خالی کنم. قاتل دیگر تیر نداشت و در همین وقت یک نفر خود را روی او انداخت. اقدامی که دیر شده بود و فایده نداشت. از آن شجاعت‌های دست‌ِ آخر.

… فرمودید که شما تغییر نکردید بلکه شرایط و اوضاع تغییر کرد. با این حال شما قبل از این‌که علیه مصدق اقدام بشود بفرمایید در عین مخالفت با او وضع را تحمل می‌کردید؟ دلیلش چه بود؟

باید می‌گذاشتم وقتش برسد و ملت بالاخره متوجه مصدق بشود بدون این‌که زیاد حلم و صبر به خرج دهم. من وقتی در سال ۱۹۵۲ استعفای مصدق را که می‌خواست مسئولیت وزارت جنگ را از من بگیرد قبول کردم دچار اشتباه شدم. این استعفا جنبه‌ی «شانتاژ» داشت. در نتیجه مجبور شدم تحت فشار طرفدارانش دوباره او را برای احراز پست نخست‌وزیری دعوت کنم. از همان وقت تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده مرحله‌ی دوم را به نفع کشور تمام کنم.

بدین ترتیب اطمینان داشتید که یک روز بالاخره یا شما یا آقای مصدق پیروز خواهید شد و او هم مثل شما منتظر فرصت است؟

بله.

در تاریخ ۱۶ اوت ۱۹۵۳ [۲۵ مرداد ۱۳۳۲] بعد از منصوب ساختن ژنرال زاهدی به نخست‌وزیری، در همان وقت که دکتر مصدق با تکیه به سازمان‌های مخفی و غیرمخفی خود اعلام داشت که نخست‌وزیری زاهدی را به رسمیت نمی‌شناسد، شما چرا به بغداد رفتید؟

رفتم، برای این‌که این عمل تنها راه‌حل بود.

شما در آن وقت به عنوان استراحت در سواحل خزر به سر می‌بردید. آیا واقعا برای استراحت بود؟

اگر من آن وقت در معیت علیاحضرت وقت به آن‌جا رفتم و حتی از ایشان خواستم که همراه من بیایند به این علت بود که من در آن‌جا خودم را بیش‌تر در امنیت حس می‌کردم می‌خواستم آزادی عمل داشته باشم. من از نقشه‌های کودتای مصدق مطلع بودم. وقتی قصد یاغی‌گری خود را آشکار کرد علت اصلی شکستش این بود که نتوانست به من دسترسی یابد. اگر من در تهران بودم حتما بر من دست می‌یافت. او توانسته بود قسمتی از نیروهای انتظامی را به طرف خود بگرداند و پست‌های مهم را اشغال کند و اگر به من دست می‌یافت می‌توانست شکل قانونی به کودتای خود بدهد زیرا ممکن بود از طریق فشارهای معنوی یا مادی باعث شود که من حکومت دیکتاتوری او را به رسمیت بشناسم و حتی ممکن بود دست به قتل من بزند. پس من باید کاری می‌کردم که از دسترس او خارج شوم شوم تا بعد بتوانم ایران و جهان را به حقایق اوضاع و بحران خطرناک میهن عزیزم آگاه کنم و ملت خود را مطلع سازم که تنها ژنرال زاهدی مسئولیت حکومت را به عهده دارد و مورد اعتماد من است و بالنتیجه ملت را وادارم که مصدق را کنار بزند و از زاهدی اطاعت نمایند.

آن وقت از بغداد به رم رفتید؟

بله، می‌خواستم از یک کشور غیرمجاور شاهد اوضاع میهن خود و قیام قریب‌الوقوع ضد مصدق باشم.

سفیر ایران در رم که می‌گویند از طرف شخص شما به این سمت منصوب شده بود به استقبال نیامد و حتی یکی از دبیرهای سفارت را هم بدین منظور نفرستاد. این عمل ناشایست را اعلیحضرت چگونه تلقی فرمودید و دچار چه احساساتی شدید؟

من همیشه نسبت به تاریخ علاقه‌مند بوده‌ام. تاریخ سرنوشت شاهان را در هنگام دشواری به من آموخته است. ضمنا این نکته را هم به من یاد داده است که جرات و شهامت مطلقا تابع موفقیت‌های اجتماعی نیست. به همین جهت من که منتظر همه چیز بودم از این عمل هم تعجب نکردم. اما در مورد این‌که احساسم نسبت به این وضع چه بود باید از شما بپرسم که خود شما وقتی در مقابل ضعف شخصی قرار می‌گیرید، احساس‌تان چیست؟

وقتی هواپیمایی که شما را به طرف خارج می‌برد در تاریخ ۱۶ اوت از زمین بلند شد چه فکر می‌کردید؟

آماده‌ی مبارزه بودم. می‌دانستم که در اثر اقدامات غلط و حس جاه‌طلبی خون‌ها ریخته خواهد شد. شما متوجه هستید که انسان وقتی حس می‌کند که وطنش را شاید برای همیشه ترک می‌کند دچار چه حالتی می‌شود، زیرا از آینده کسی جز خدا خبر ندارد. حالا من به نقل داستانی می‌پردازم که هنوز هم تذکر آن ناراحتم می‌کند. وقتی هواپیما بلند شد، من به خاک ایران نگاه کردم. همسر آن روزم [ثریا اسفندیاری] به من گفت: «هفت روز دیگر به تهران باز خواهید گشت» و این جمله را با را با چنان لحن مطمئنی ادا کرد که به‌کلی مرا تسلی داد. بعد به فکر مبارزه‌ای که درگیر می‌شد افتادم. درست هم هفت روز بعد دوباره به تهران برگشتم. از همسرم پرسیدم: «چطور شد که در هواپیما این جمله را به من گفتید؟» جواب داد: «زیرا مطمئن بودم که همین‌طور خواهد شد.»

آیا شما منتظر قیامی که به سقوط مصدق انجامید بودید؟

البته من منتظر عکس‌العملی بودم، اما نه به این سرعت و شدت. مطلقا به چنین عکس‌العملی امیدوار نبودم. توده‌ی مردم و پابرهنه‌ها برای درهم شکستن غاصب به کوچه‌ها ریختند و شاه خود را خواستند. ارتش که من بیش‌تر از همه روی آن حساب می‌کردم دچار تردید و تزلزل بود و بالاخره هم به دنبال همین مردمی که در تهران و شهرستان‌ها سینه‌ی خود را در مقابل تانک و مسلسل سپر ساخته بودند به جریان کشیده شد. من همیشه بازگشت از تبعیدم را به خاطر خواهم داشت. استقبال بی‌سابقه‌ای بود. من هواپیمای شخصی‌ام را خودم می‌راندم. وقتی به این موج جمعیت کثیر هم‌وطنان عزیز و دریای انسانی در اطرافم نگاه کردم، همه چیز از یادم رفت.

نتیجه‌ی شانزده ما حکومت مصدق برای ایران چه بود؟

مصدق منابع درآمد ما را خشکاند و در اثر سیاست اقتصادی غلط و عوام‌فریبی خود ملت را به پرتگاه فقر و بدبختی کشاند. پلیس ما را فاسد ساخت و مبانی اخلاقی ارتش ما را سست کرد و سازمان‌های اداری ما را از هم پاشید و داشت ایران را آگاهانه به دامن کمونیسم می‌انداخت.

آیا نمی‌توان گفت که ملی کردن صنعت نفت در ایران در اثر اقدامات دکتر مصدق بود؟

اگر مصدق هم نبود ما نفت را ملی می‌کردیم و برای انجام این کار منتظر او نبودیم. تمام ملت و شخص من خواستار ملی شدن نفت بویم. اما احترام هرکس به دست خود اوست ما باید شرافتمندانه عمل می‌کردیم تا در آن وضع حقوقی بین‌المللی بتوانیم نفت خود را به فروش برسانیم. فروش نفت در آن موقع که در دنیا بازار خوب و رقابت زیاد وجود داشت برای ما اهمیت حیاتی داشت. من وقتی به وطن برگشتم خود را در مقابل یک وضع اسف‌انگیز دیدم. دیگر نمی‌توانستیم حتی یک لیتر نفت بفروشیم. اقتصاد و ثروت کشورمان چنان دچار ورشکستگی شده بود که گفتی سی سال به عقب رفته‌ایم. مذاکرات و چانه‌زدهای ما با خارجیان واقعا جنبه‌ی حماسی دارد. کمتر کسی می‌داند من چقدر زحمت کشیدم تا بالاخره ۷۵ درصد منافع را برای ایران تامین کردم.

… شما قسمت اعظم زمین‌های خود را بین دهقانان تقسیم کردید و این امر هیجان زیادی در ایران تولید کرد. آیا منظور شما از این‌که جلوتر از همه هستید همین موضوع است؟

تقریبا. من از سال ۱۹۵۰ شروع به تقسیم املاک سلطنتی نمودم. از همان وقت مالکین بزرگ را دعوت کردم که از من تبعیت نمایند. هیچ‌یک از آن‌ها حتی مصدق که ثروتمند بزرگی بود از من تبعیت نکردند.

آیا سلطنت را دوست دارید؟

دوست داشتن یا دوست نداشتن آن مهم نیست و اصولا مسئله‌ چیز دیگر است. خداوند وظیفه‌ای و رسالتی بر عهده‌ی من گذاشته است که عبارت است از ترقی دادن ایران عزیز و همین و بس. من در همان تابستان ۱۹۵۳ یا پیش از آن می‌توانستم از سلطنت کناره‌ بگیرم و بعد از آن از کلیه‌ی مزایای زندگی برخوردار شوم؛ کتاب بخوانم، دنیا را بگردم، شنا کنم، پرواز کنم و در بهترین مناطق دنیا به اسکی بپردازم. بلی من هم مثل همه‌ی مردم به این‌گونه چیزها علاقه‌مند بودم. درست فکر کنید. سلطنت برای من چه فایده؟ و چه زیانی داشته است؟ من ثروتم را تقسیم کردم، زندگی خصوصی‌ام را فدا کردم و حتی به علل سیاسی از زندگی زناشویی‌ام دست کشیدم. سرنوشت من تا آخرین لحظه‌ی حیات با زندگی کشورم درهم آمیخته است. می‌خواهم کشورم را به طرف سعادت و ترقی سوق داده و آرزومدم ملت عزیز ایران در صف ملل مترقی جهان قرار گیرد. و من فقط به ده سال وقت احتیاج دارم تا ایران دوباره یک کشور بزرگ شود.

۲۲۰۵۷

خبرآنلاین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا